در به دران - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

حرمت (چهارشنبه 85/11/11 ساعت 12:24 عصر)

بازم دهه اول ماه محرم تموم شد

آدما، عزاداری، تکیه، اشک و ....

                         

7-8  سالم بود که فهمیدم اصل ماجرای عاشورا در بعد از ظهر اتفاق افتاده(حدود ساعت 16)

از اون وقت هر سال بعد از جمع و جور کردن بساط ناهار از حسینیه می زدم بیرون

امسال هم مثل سالهای پیش حدود ساعت 16 بود که کارم تموم شد و زدم بیرون .....

یه سری در حال جمع کردن بساط تکیه بودن. بعضی در حال شوخی و خنده و ......

بعضی هم که انگار تموم شده و اصلا خبری نبوده از اول

توی عالم در به دری مشغول چرخ زدن توی خیابون ها بودم که چشمم خورد به یه موتوری و چند قدم جلوتر دوتا دختر که انگار همین الان دارن میرن عروسی

ماشین رو کنار زدم و بهشون نزدیک شدم، دیدم که اوضاع بالا گرفته و چه دل و قلوه ای رد و بدل می کنن

برگشتم و سوار ماشین شدم آهنگ مسیج به صدا در اومد یکی از رفقا بود که نوشته بود

بار الها

توفیق راز و نیاز و نگهداشتن حرمت این ماه را

 از ما محروم نفرما



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • شما بگین (شنبه 85/10/30 ساعت 9:26 عصر)

     

     

    محرم

    دوباره محرم اومد، ماهی که خیلی از ماها منتظریم تا برای ارباب بی کفن عزاداری کنیم

    ولی در کنار این عزاداری خیلی هامون فراموش می کنیم که چه وظیفۀ مهم تری داریم و اصلا بهش توجه نمی کنیم

    یکی دوتا متن آماده کرده بودم تا بگذارم اما با شنیدن چند دقیقه سخنرانی و کمی تفکر دلم نیومد تا این متن و ننویسم و به گوش رفقا نرسونم

    همیشه اعتقادم بر این بوده که هر آدمی هر از گاهی نیاز داره تا یه تلنگری بخوره

    حالا این تلنگر یا از جانب خودشه با کمی فکر به کارای گذشته و یا از جانب دوستان و... است

    اصلا شده تا حالا فکر کنیم که پایه و اساس این عزاداری از کجا شروع شده؟

    شده یه بار بشینیم و فکر کنیم قیام عاشورا برای چی بوده؟

    اصلا امام حسین (ع) برای چی حج رو رها کرد و به صحرای کربلا اومد؟

    برای چی قیام کرد؟

    و خیلی سوالات دیگه که شاید حتی به زبون آوردنشون خیلی سخت باشه و جراتی بخواد که خیلی از ماها نداریم

    نه این که بترسم و به زبون نیارم نه به زبون نیاوردنش از شرمنگی روی ارباب و سالارمِ

    می دونم خیلی بدی کردم، کارایی رو که باید انجام می دادم و ندادم، نا فرمانی کردم، هزاران بار توبه کردم ولی....

    هنوزم تو رو ارباب خطاب می کنم

    هنوزم اون ته ته قلبم یه ذره عشق تو وجود داره

    اینم می دونم که لیاقت ندارم پام رو تو مجالس شما بگذارم

    بالاخره خودم می دونم چه کارایی کردم

    ولی هنوزم شما هوای من رو دارین و بازم به هر نحوی که شده می کشونید سمت خونتون

    پس رفقا از امشب که شب اول محرم و یه آغاز دوباره بیاید توی خونه ارباب و یه بار دیگه توبه کنیم

    یاد همه رفقا کنیم، مخصوصا اونایی که الان دیگه بین ما نیستن و مخصوصا حسن کوکبیان نظری که دیگه مطمئنم این روزا کنار اربابش نشسته و داره به ما نگاه می کنه

    همیشه میگن هیچ وقت برای شروع دیر نیست ولی اگه دیر بجمبیم دیگه هیچ کاری از دستمون ساخته نیست

    پس یاحسین



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • به نام ارباب (چهارشنبه 85/10/27 ساعت 3:51 صبح)

     

    حسین(ع)

    این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

    این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست

    دنبال یه متن بودم تا هم مربوط به این روز بشه و هم شروع دوباره خودم باشه ولی چیزی پیدا نکردم

    پس رفتم سراغ جعبه جادویی و تمام سی دی های مذهبی رو زیر و رو کردم چیزی نبود

    کامپیوتر رو روشن کردم و توی درایواش دنبال یه جرقه گشتم

    رسیدم به این مداحی حاج محمود که می گه

     

    حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را      به خون نشانده دل و دودمان آدم را

    غم تو موهبت کبریاست در دل من       نمی دهم به سرور بهشت این غم را

    غبار ماتم تو آبرو به من بخشید                  به عالمی ندهم این غبار ماتم را

    کم کم و ناخواسته قطرات اشک از چشمم جاری شد از نوشتن منصرف شدم و رفتم سراغ عشق دل

    دنبال یه چیزی می گشتم که یه دفعه رفقا زنگ زدن که داریم می ریم سیاهی بزنیم و  تکیه رو ردیف کنیم

    از خدا خواسته لباس پوشیدم و راه افتادم

    یک سالی بود نرفته بودم سمت حسینیه اصلا یادم نبود و با عجله خودم رو رسوندم به حسینیه

    دم در عموم وایساده بود و داشت یه پرچم آویزون می کرد روش نوشته بود

    به مجلس عزاداری ابا عبدالله الحسین (ع) خوش آمدید

    یادمه هر سال من این پرچم رو آویزون می کردم

    با دیدنش بی اختیار روی دو زانو نشستم و چند لحظه ای گریه کردم

    رفتم بالا سه چهار نفر از بچه ها اومده بودن رفتم سمت آبدارخونه و وضو گرفتم و پرچم ها رو از توی جعبه در آوردم

    مثل هیچ سالی نبود با تموم سال ها فرق داشت می دونید چرا

    چون هم گریه می کردم و هم پرچم می زدم

    تازه اونجا بود که فهمیدم با تموم اشتباهاتم هنوز یه نفر هست که داره من رو نگاه می کنه و از عمق وجود دوستم داره

    به خاطر همین نذر کردم امسال از روز اول مجلس هر شب یه زیارت عاشورا به نیابت از همه رفقا و شهدا بخونم و بیشتر از همه یاد حسن نظری کنم تا شاید یه یادی هم از ماها پیش ارباب بکنه

    توی این شبا همدیگر رو فراموش نکنیم

    یا حسین

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • خداحافظی نی نی (دوشنبه 85/10/25 ساعت 4:17 صبح)

    سلام

    احوال تمام رفقا و در به دران و همراهان قدیمی و دوستان عزیز

    خوب بهتون قول دادم تا یه خبر مهم رو به اطلاع برسونم

    بگذارید این بار هم این جوری بگم که هم دلایلم رو گفته باشم و هم خبر

    اواسط آبان بود که خسته شده بود. مشکلات، کار و درس و شلوغی اطراف هم کلافش کرده بود، بالاخره تصمیم گرفت تا کمی از این فشارها کم کنه و....

    بهترین روز برای جدایی رو پیدا کرد و خودش رو برای اون روز آماده کرد

    فکر می کرد خیلی راحت با یه متن از همه خداحافظی می کنه و تمام ولی .....

    یکی دو روز اول دوری از نت و وبلاگ سخت بود و بازم گفت مثل بقیه چیزا بهش عادت می کنم ولی.....

    خیلی سعی کردم تا از این تصمیم منصرفش کنم و برگردونمش، آخه خودم خیلی چیزا ازش یاد گرفتم، خارج از رفاقت 20 ساله مثل داداشم بود اما هر کاری کردم نتونستم برشگردونم

    نشستم و فکر کردم که چه کاری از دستم بر میاد و رسیدم به.......

    رمز ورودش رو به بخش مدیریت داشتم و آخرین راه رو انتخاب کردم

    در به دران رو تبدیل کردم به کودکستان

    هر وقت با علی صحبت می کردم احساس برگشت رو تو چشماش یا حرفش حس می کردم

    حالا هم از این کار اصلا پشیمون نیستم و خیلی هم  خوشحالم

    رفقا علی در به در برگشت و اولین دست نوشتش رو توی روز اول ماه محرم برای شما می نویسه

    داش علی خوش آمدی ببخشید اگه این چند وقته جانشین خوبی برای وبلاگت نبودم و نتونستم حق رفاقت رو ادا کنم

    ما هم رفتیم

    از تمام رفقایی که توی این دوماه من رو تحمل و پشتیبانی کردن ممنونم

    توی این روزا ما رو از دعا خیر محروم نکنید

    التماس دعا-نی نی در به در



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • منتظران خبر (جمعه 85/10/22 ساعت 11:15 عصر)

    سلام خدمت تمامی دوستان عزیز

    اول عذرخواهی می کنم بابت این که کمی دیر کردم برای آپ ولی دلیل دارم

    1.    فصل امتحانات و درس و کار

    2.    کمی دور و اطرافم رو شلوغ کرده بودم که باید جمع و جور می شد

    3.    یه خبر که از همه مهتره و قرار شده بعدا معلوم بشه که چه خبریه

    خوب حالا اگه کسی بتونه حدس بزنه این خبر چیه یه جایزه ویژه داره

    برای همه دوستان آرزوی موفقیت دارم

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • ی-ل-د-ا (پنج شنبه 85/9/30 ساعت 11:46 عصر)

     

    سلام..این نی نی خیلی تنبل شده میدونم..شمنده!!:nini

    نی نی های بزرگ شده عزیز شب یلداتون چی کار کردید؟:shad

    بچه که بودید مثل من مدام به بابایی ها میگفتید که انارو هنودنه بگیرند بعدم شب نشده جا بخورید؟؟:her her

    آجیلا رو چه جوری کش میرفتید.!!بگید تا منم یاد بگیرم..به کسی نمیگم شما گفتید:okh..هر چند که خاله ی مهدمون گفته در گوشی حرف زدن بده ولی یه بار مشکلی نداره..یه آبنبات میدم کلاغه که خبر نبره...خوبه؟؟:-j

    بسه دیگه...من برم تا آجیلا تموم نشد:??ه...به مامانم هم قول دادم هندونه رو اینجوری نخورم...هر چند خودشون اینجوری میخوردند...:lolo

                                    



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • دمت گرم (پنج شنبه 85/9/23 ساعت 11:53 عصر)
    خیلی فکر کردم تا چیزی بنویسم که بازی با کلمات نباشه
    چیزی بنویسم که حداقل رفقا از خوندنش خسته نشن و حداقل زمانی که با متن من می گذرونن از مشکلات روزمره دور بشن
    توی همین افکار بودم و حین سرکشی توی اینترنت که ناخودآگاه حرفهای چاه رو باز کردم
    حرفای چاهی که قسمتیش رو برای خودم می دونم و توی شکل گرفتنش دخیل هستم
    با شنیدن آهنگ و خوندن خط به خط حرفای دلش قطره های اشکی بود بی اختیار جاری شده بود
    رفیقم رو بیشتر از همیشه شناختم کسی که به قول خودش از بیست و چند سال زندگی، بیست سالش رو با هم گذروندیم
    یه جورایی باید بگم با هم زندگی کردیم
    و الان فقط می تونم بگمادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • شروع... (سه شنبه 85/9/7 ساعت 8:38 عصر)

     خوش اومدید

    سیب

     

    به من میگم سیب گلاب              منم همون میوه ناب

    تو هر فصلی فراوون                پیدا میشم چه آسون 

    گلابی

     

    به من میگن گلابی                   یه میوه حسابی

    پر از ویتامین هستم                   بپا ندی از دستم

     گیلاس

    گیلاس خوشرن منم                 خوشمزه و نرم منم

    خونساز و نیرو بخشم                خون به رگها میبخشم

     هویج

    آقا هویجه من هستم                دوست خرگوشه  من هستم

    ویتامین آ دارم                     تو هر دلی جا دارم

     

     

     اگه گفتید نی نی در به در واستون چی داره؟؟

    روی عکس کلیک کنید(اگه هم بلد نیستید از نی نی بزرگا بخواین واستون کلیک کنن).باشه؟؟



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • سلام سخت و سنگین (پنج شنبه 85/9/2 ساعت 3:0 صبح)

     

     

     

    چند شبی بود که وقتی می رسید خونه نای حرف زدن هم نداشت و با سر هم کردن یکی دوتا لقمه غذا می رفت که بخوابه

    کار هر روزش شده بود صبح زود از خواب بیدار میشد و خودش رو مشغول درس یا کلنجار رفتن با کامپیوتر می کرد و بعد نوبت رفتن سرکار و سرو کله زدن با مشتری ها و غروبم ها بعد از شرکت یا سراغ کلاس یا کار عقب افتاده و یا اینکه پیدا کردن چند تا مشتری تا یه کمک خرج برای کاراش بشه

    تازه خدمت رو تموم کرده بود و قبل از این کار براش جدیت الان رو نداشت باید روی پای خودش می ایستاد و یا علی می گفت و برای آیندش برنامه می ریخت برای همین هم این طوری کار می کرد

    یهو به خودش اومد و متوجه شد که روز تولدش رسید

    یک سال از عمرش گذشته بود و حالا یک سال بزرگتر شده بود و توی همین یک سال خیلی تجربه به دست آورده بود

    تجربیاتی که برای بعضی از اونا قیمت گزافی پرداخت کرد

    حالا که به یک سال گذشته نگاه می کنه میبینه چقدر موفق بوده البته با دوستانی که به دست آورده

    و تجربیاتی که با رفاقت با این رفقای جدید به دست آورده

    علی در به در تمام این تجربیات و رفقا رو هیچ وقت از یاد نمی بره

    اگه تا حالا با تمام مشغولیت کار و درس خودم رو به اینجا رسونم همه این موفقیت رو مدیون شما رفقای عزیز هستم شمایی که با تمام گرفتاریهای خودتون همیشه یاور و پشتیبانم بودید

    وقتی بر می گردم و به یک سال گذشته نگاه می کنم می بینم:

    داداش علی (گاواره) وسوگل خانوم، روح الله(تا........شقایق)، عمو حسن(مدرنیسم)، شایان نجاتی(هفت آسمان)، رویا(کروکدیلا)، رهگذر، حرفهای جوانی، دریادلان، مصطفی (حسابداران)، دوست صمیمیم(حرف چاه)و خیلی های دیگه که ازشون بابت فراموش کردن اسماشون خیلی عذر می خوام و دشمن خونی سابق و دوست خیلی عزیزم نگین(زندگی دوباره سابق و قدر مطلق قلم شکست جدید) همه این عزیزان رو که می بینم خیلی خوشحالم از آشنایی با این عزیزان و ناراحت از دوریشون

    نمی دونم چرا ولی خیلی خستم، اونقدر خسته که حتی آماده کردن همین مطلب رو گذاشتم ساعت 1 بامداد

    امروز تولد علی در به در هست و کادوی تولدش به بچه ها و رفقاش اینه که دیگه کسی نیست سرشون غر بزنه و فقط ازشون گله و شکایت کنه

    آره علی هم داره می ره

    می ره تا کمی توی خلوتش فکر کنه توی این یکساله چه کارایی کرده و کیا رو از خودش رنجونده

    اینم بگم همیشه به یاد همتون هستم و به همگی سر میزنم

    اگه کسی خواست توی در به درا متن یا مطلبی بذاره برام میل بزنه و متنش رو بفرسته سعی می کنم حرف دلش رو توی در به دران بزارم چون هر کسی که با در به  دران حتی برای یک بار هم که شده ارتباط برقرار کرد شد یکی از اونا

    احتمالا اگه چیزی بنویسم با هماهنگی رفیق عزیزم بزنم توی چاه هر کسی با من کار داشت بیاد و سرکی بکشه توی چاه ما ببینه چه خبره شاید به دلش نشست و برای چاه ما درد دل کرد

    تا یادم نرفته از همگی تون حلالیت می طلبم توی این یکسال با وفاداری و وفاداران و در به دران در خدمتتون بود خیلی اذیت کردمتون

    این در به در رو حلال کنید و براش دعا کنید تا .....

    هر کسی با من کار داشت با آدرس ایمیلم می تونه باهام ارتباط برقرار کنه

    در به در همه رفقاء

    یا علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • مدد (پنج شنبه 85/8/25 ساعت 9:49 صبح)

                                                 خدا دستمو بگیر! دارم لیز میخورم...

    من نمیدونم.خودت بگو چرا اینطوری شد! آره می­خوام متوقع باشم... از اون بنده­های لج درآرها! که هی پاسشون میدی به فرشته­هات منتها فرق من اینه که کارم اورژانسیه و غیر خودت هیشکی اَاین کارا بلد نیس. فرق دومم هم اینه که پاس بخورم نمی­رم طرف فرشته­ها ... می­رم هورتی تو بغل جناب شیطان و نفس عزیز فرشته­هات رو هم ننداز جلو. میخوام مستقیم با خودت حرف بزنم. اعصاب هم ندارم. کارم عجله­ایه!

    مگه نگفتی خدامی؟ مگه نگفتی بابامی؟ پس چی شد نوکرتم؟ کجا رفت اون رحمت واسعه­ت؟ کجا رفت اون بابا به منم یه نیگاهی کن ... !

    اصلا به من چه؟ گفتی میدی ... منم میگم می­خوام! همین الانم می­خوام. فردا دیره. بابا یه عمره تو صفم! خودت که میدونستی انقدر حسودم! چرا داری چشمو درمیاری؟ میخوای دست و پا زدنمو ببینی؟ همچی حال میده ببینی بندهه آویزون شده ... به هر طرف چنگ میندازه بند نمیشه ... داد و فریاد هم که میزنه انگار تا هزار کیلومتریش پرنده هم پرنمیزنه که صداشو بشنوفه ... من که گفته بودم خرابتم ... من که گفته بودم مث اون سنگه­ام روی قله دستت رو سَرَ مه؛ اگه برداری دیگه احتیاجی به هل دادن ندارم ... چیه؟ خیلی چندش­آور شدم که روت رو اونور میکنی؟ نیگام کن فدات بشم! خودت که میدونی داغونم!می­دونی نازخرداری نازمی­کنی ها؟

    میدونم لِم من یکیو خوب بلدی گیر دادم! بابا خرابتم یه نیگاهی به اینورم بنداز! خسته شدم.چی بگم که سر تا ته قضیه رو بهتر از خودم میدونی؟ منم دست میذارم رو نخطه ضعفت!!!


    خدای همیشه آنلاین من! ...

    یا عماد من لا عماد له! یا غیث الرحمه! ... أغثنی بحق أبی المهدی(عج)

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2   3   4   5   >>   >

  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 3 بازدید
    دیروز: 29 بازدید
    کل بازدیدها: 197043 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1