در به دران - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

نیمه رمضون و .... (پنج شنبه 86/7/5 ساعت 4:59 صبح)

خیلی وقت بود که منتظر بود، انگاری یه چیز گم کرده بود و داشت سعی می کرد قبل دیر شدن بهش برسه

و بالاخره هم دیر یا زود رسید

انگار به ابتدای یه اتوبان رسیده بود و می خواست تا انتهاش هر جایی که بود بره

مثل همیشه و از سر عادت بسم الله گفت و با یه یا علی راه افتاد و توی راه همش زیر لب زمرمه داشت که خدایا کمک کن تا انتهاش باهات باشم و از راهت دور نشم

ولی ای کاش می شد...

وقتی به تمام اتفاقاتی که توی همین یکسال نگاه می کرد و تمام فتارها و کاراش یادش میومد از کردش پشیمون می شد و بعد از این پشیمونی چیزی هم توی کوله بارش پیدا نمی کرد تا به اون متکی بشه و ....

حالا هم توی این نیمه ماه رمضون چیزی نداره جز همین کاسه گدایی که از بچگی دنبالش بوده و فقط و فقط هم در همین خونه دست دراز کرده

و تنها چیزی که به داره اینه که خدایا به خود بیش از تو می بالم که ...

من خالقی چون تو دارم و تو خالقی چون خود نداری

 

پ.ن

سلام

  1. خودم هم نمی دونم چی گفتم
  2. پیشاپیش ولادت با سعادت امام حسن (ع) رو به همه دوستان و شیعیان تبریک می گم
  3. لیاقتمون از این ماه هم همین بود که فقط ظاهری بنده خوبی باشیم

 

 

                                                                            یا محمد و علی

                                                                              التماس دعا



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • نتیجه طرح (یکشنبه 86/6/11 ساعت 6:30 صبح)

    توی ماشین بودیم و با چند ساعت ساعت تاخیر به علت مشکلی که برامون پیش اومده بود داشتیم می رفتیم سمت جمکران و سراغ قراری که توی پست قبلی نوشته بودم

    در کیفم رو باز کردم تا چیزایی که به ذهن می رسه رو یادداشت کنم تا شاید جایی به درد بخوره که چشمم به تنها سی دی توی کیف افتاد و دادم تا توی دستگاه ماشین بگذارن و....

    وقتی شروع به خوندن کرد صدای دلنشین صابر بود که عاشق زیارت خوندنشم که می خوند ...

                      شبگرد رخ مهتاب نبیند سخت است

                                             لب تشنه اگر آب ننوشد سخت است

                     ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان

                                             نوکر رخ ارباب نبیند سخت است

    توی همین نواها بودیم که رسیدیم به درب ورودی و از ماشین پیاده شدیم و داشتیم یلام می دادیم که ناقافل صدام در اومد و

    دست به سینه و سر به زیر، خاضعانه و خاشعانه به دیدارت آمدیم تا دوباره اعلام کنیم با تمام بدیها و گناهان هر روز منتظر بر درگاه خالق یکتا می ایستیم و سلامت می کنیم و منتظر تا پرده های گناه از چشم و گوشمان دور شود و چهره و صدای نورانی و دلنشینت را بشنویم

    ای پسر فاطمه

    رفتیم و به علت کمبود یا بهتر بگم نبود جا نزدیک ترین محل به قرار رو انتخاب کردیم و علامت در به دریمون که یه پرچم فسفری رنگی که نام مبارک آقا بر اون نقش بسته بود رو بالای سرمون علم کردیم و منتظر دیدن دوستان  انتظاری از کسی نداشتیم ولی شکر خدا چند نفر از رفقای قدیمی و چند نفر از زائران آقا مهمان ما شدن و خلاصه که حال و هوایی خاصی بود که به جرات می تونم بگم تا به حال توی تمام این سفرهام نداشته بودم و شاید دیگه هم نخواهم نداشت

    اما اونجا به یاد تمام رفقا بودیم و همه رو دعا کردیم

     

    پ.ن

    اینجا باید 2 تا تبریک به خودم و یک تبریک به چاه عزیز بگم برای این طرح که امیدوارم هر سال اجرایی بشه

    ما که نتیجه اش رو دیدیم امیدوارم چاه هم نتیجه اش رو به همین زودی ها ببینه

     

    التماس دعا

                          یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • دیدار یار (شنبه 86/6/3 ساعت 5:46 صبح)

    طرح بزرگ دیدار یار در جمع بلاگرها

     

    با سلام خدمت کلیه دوستان بلاگر

    با عرض تبریک و تحنیت به مناسبت فرا رسیدن نیمه شعبان

    وبلاگ چاه و در به دران اقدام به برگذاری طرح زیارتی و دیدار بلاگرها نموده اند

    کلیه دوستان بلاگر علاقمند می توانند در این طرح شرکت نمایند.

    زمان: شب و روز نیمه شعبان

    مکان: جنب درب ورودی مهدیه مسجد جمکران

    توجه: بلاگران چاه و در به در از ساعت 17 روز سه شنبه تا 21 روز چهارشنبه در محل مذکور آماده دیدار و بحث با بلاگرهای عزیز هستند.



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • مزد (دوشنبه 86/5/22 ساعت 6:55 صبح)

    قسمت رو می بینی

    به قول حاج محمود که می گفت:

    اذن دخول حرم تو یا اباالفضل

    دست عطاء و کرم تو یا اباالفضل

    درست وقتی که فکرش نمی کنی خود آقا میاد و توی یه چشم به هم زدن تمام اوضاع رو زیر و رو می کنه.

    درست توی روزایی که در گیرو دار کارای چاه بودم که خوردیم به این اعیاد و و مثل هر سال البته با کمی تاخیر شروع کردیم به آذین بندی کوچه، تا شاید مثل همیشه گوشه چشمی هم به ما کنن.

    توی همین حال و هوا و زمزمه های زیر لب بودیم که صدای زنگ موبایل باعث شد چند دقیقه ای رو دست از کار بکشیم.

    یه رفیق قدیمی بود که می خواست من رو ببینه و کار مهمی داشت و از ائنجایی که این کار از تمام کارام مهم تر بود آدرس دادم تا خودش بیاد سراغم.

    نیم ساعت بعد ماشینش رو دیدم که اومد توی کوچه و بعد از احوالپرسی گرمی از من و چاه یه پاکت داد دستم و رفت، من هم چون کارم داشن تموم میشد پاکت رو گوشه ای گذاشتم و به کارم ادامه دادم.

    بعد از این که برق ریسه ها رو وصل کردم و تاریکی کوچه با نوری که از زیر حباب های رنگی بیرون میومد روشن شد پاکت رو باز کردم و دیدم که ........

     

    پ.ن

    اینطوریه که میگن قبل از اینکه عرقت خشک بشه مزدت  رو می گیری

    یا اگه یه قدم سمت خدا بری خدا ده قدم سمتت میاد

    السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • لیله الرقائب (پنج شنبه 86/4/28 ساعت 8:0 عصر)

     

    همیشه دلمون به اومدن و رسیدن به چیزایی خوش بوده و هست که نداریم و دوست داریم به دستشون بیاریم

    همیشه یک سری آرزوها داریم که ......

    بازم گردش روزگار به ماه رجب رسید، یکی دیگه از ماههای رحمت ایزدی و

    شب آرزوها

     

    بازم سررسید ولی ما کجای کار هستیم و کجای طناب متصل

     

    پی نوشت:

    1. اللهم عجل الولیک الفرج
    2. خیلی ها التماس دعا داشتن و دارن این شبا یا بهتر بگم امشب فراموششون نکنیم

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • روز مادر (شنبه 86/4/16 ساعت 1:6 صبح)

    معمولا وقتی تولد حضرت زهرا (س) می رسه همه بچه ها از کوچیک و بزرگ حتی شده با یه شاخه گل ناقابل سری به مادراشون میزنن .

    اونایی که مادر رو از دست دادن با کمی حسرت سر مزارش میرن و درد دل می کنن.

    بازم طبق معمول آخر هفته که از راه رسید یاد رفقا افتاد و راه افتاد به سمتی که دلش آدرس می داد، مسیر خیلی شلوغ نبود ولی وقتی نزدیک بهشت زهرا (س) رسید کمی شلوغ شد هر کجا رو که چشم می انداختی چند نفری رو می دیدی که نشسته بودن و زیر لب چیزایی رو زمزمه می کرد.

    و سر خیلی از این مزارها هیچ کس نبود که ......

    به قول یکی از رفقا اینم صله ارواح که بعدا از خودمون هم یاد کنن و سری بهمون بزنن

    کمی که دور زد و دیداری تازه کرد نوبت رسید به یه رفیق اهل دل و....

    وقتی رسید سر قطعه خانوادش تازه رسیده بودن و داشتن می رفتن سر مزار، جلو رفت و مثل همیشه با استقبال گرم پدر و مادرش روبرو شد چند تا دیگه از دوستانش هم بودم

    انگار همه اومده بودن بگن اگه تو نیستی ما هستیم تا بلکه گوشه ای از نبودنت رو برای خانوادت پر کنیم

    این اولین سالی بود که مادر گرمای صدا و دستای پسرش رو حس نمی کرد

    آره خیلی سخته آدم بیاد سر خاک فرزندش و یکی یکی رفقاش رو ببینه که اومدم تا بگن ما همیشه بیادت هستیم

    وقتی حال و هوای مادرش رو دیدم نتونستم طاقت بیارم چون دیدن اشکای مادر برام سخت بود حتی نتونستم ازش خداحافظی کنم و با همون حال ازش دور شدم، کنار ماشین پدرش اومدم و گفتم که حاج خانم توی یه وادی دیگس و نمی خوام اذیتشون کنم اگه اجازه بدین من مرخص بشم و از طرف من هم از ایشون عذرخواهی کنید و .... راه افتادم و رفتم.

    چند جای دیگه هم رفتم و بعد برگشتم سمت خونه ولی هنوز که هنوزه همه حرفام روی دلم مونده و نمی دونم کجا برم و به کی بگم

    ولی تنها این رو بگم داش حسن هوامون رو داشته باش و ضمانتمون رو بکن

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • یادش بخیر (سه شنبه 86/3/29 ساعت 3:42 صبح)

    بعضی وقتا توی حرفایی که بین آدما رد و بدل میشه جملاتی رو پیدا می کنیم که درکشون توی اون لحظه خیلی سخت.

    اونقدر سخت که شاید از یاد ببریم.

    یادش بخیر دوران خدمت عزیزی بود که شاید دو برابر من سن داشت ولی حرفای قشنگی ازش شنیدم که تا حالا هیچ وقت بهشون توجه نمی کردم ولی الان منظورش رو از تمام اون حرفا و نصیحت ها دقیقا متوجه میشم

    می گفت وقتایی که  تنهایی و دلت گرفته معمولا کجا می ری؟؟ در جواب گفتم بهشت زهرا سر خاک دوستان و شهدا و یا امامزاده یا از این قبیل جاها البته بستگی داره چه حال و هوایی داشته باشم

    گفت ما رو همون جاها آزادکن

    خدا بیامرزدت داش علی همون جا هم رها شدی و دلت رو به دریای بیکران الهی زدی و ....

    و الان هم تنها چیزی که برای آروم کردن دل خودم دارم اینه که بشینم و تک تک جملاتت رو روی یه کاغذ بنویسم و در موردشون فکر کنم

    خدا هم اونقدر دوستت داشت که توی این روز عزیز روح پاکت رو از جسم بیکران و دریاییت جدا کرد و نزد سفره مادرت میهمان کرد

    حالا نوبت من رسیده تا بهت بگم ما رو هم توی همون حوالی آزاد کن

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • غروب خورشید (شنبه 86/3/5 ساعت 7:10 صبح)

    متن زیر حاصل تفحصی است از دریای بیکران قرآن برای معرفی و شناخت بیشتر زهرا (س) پاره  تن قرآن و کوثر زلال حق.

    این متن درد دل است. بر آن خرده مگیرید. آیاتش پیرامون قیامت است ... اما هر آیه قرآن همچون جواهر چند وجه دارد. زمان تفحص شب شهادت دردانه عشق است.

    در آن خون قلم بر کاغذ هماهنگ با قطره اشک بر گونه لغزید و ... تصویری از کلام وحی را در دل ترسیم کرد.

    بار دیگر، فصل باران چشم هاست. سیرت پاکان زمین سیاهپوش است و صورتشان بستر رود مخزن اشک.

    آنانکه آیه « اِذَا الشَّمسُ کُوِّرَت » را باور ندارند، بیایند و ببینند که خورشید هم خاموش خواهد شد.

    قرن ها پیش در خانه ای که سقفش نبوت بود. دیوارش امامت و پنجره اش، صفحات قرآن، خورشیدی کمر خم کرد. آنگاه بود که آوای وحی بر تارک عالم پیچید که: « وَ اِذَا النُّجُومُ انکَدَرَت » ستارگان آسمان فرو ریختند.

    دستهاس فاطمه زمین را لمس کرد. زیرا توان ایستادن نداشت. آنگاه بود که کوه ـ با همۀ صلابتش ـ فرو ریخت که: « وَ اِذَا الجِبالُ سُیِرَت »

    چهره نورانی اما نحیف فاطمه جوان از جامعه روی برگرداند. آسمان جامعه از افق نورانی دیدگانش محروم شد و همراه آن رشحه ای از نور سکوت مرگبار شب را شکست کرد: « وَ اِذَا العِشارُ عُطِّلَت » لجام گسیختگان جامعه را لجام گسیخته کردند.

    به فرمانش پنجره خانه را بستند تا او با خدایش تنها باشد. حال دیگر او سجده را ـ که زیاترین حالت بندگی است ـ اختیار کرده بود. اگر گوش دل داشتی، صدای پدرش را مس شنیدی که می گفت: بای وفا مردمان مدینه تنهایم گذاردند و پیمان شکنان غذیر روح دو پهلویت را خستند و جانشین به حق تو را در خانه نشاندند... آری او بر غربت همسرش اشک مظلومیت می ریخت. طبیعت توان ناله های حزن انگیز او را نداشت. پیامبر (ص) غضبش را غضب خدا دانسته بود. بیرون خانه، آیات عذاب چون شلاق رعد بر زمین کوفته میشد: « وَ اِذَا الوُحُوشُ حُشِرَت وَ اِذَا البِحارُ سُجِرَت وَ اِذَا النُّفوسُ زُوِجَت وَ اِذَا المَوؤُد|ُ سُئِلَت »

    در چشمهای دنیاطلبان ترس خانه کردع بود. آنانکه به خرمن ولایت آتش افکنده بودند و آنانکه شعله های آتش را به صحن خانه نشانده بودند، هراسان به این سو و آن سو می دویدند.

    صور دمیده شده بود. زمین و آسمان و آنچه در آنها بود، یک صدا خروشیدند که: « بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت ».

    خورشید فاطمه (س)، آنروز خاموش شد. با افول این خورشید فراگیر نمایی از هنگامه قیامت فرا رسید.

    « وَ اِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت وَ اِذَا السَّماءُ کُشِطَت وَ اِذَا الجَحیمُ سُیِرَت»

    در تاریکی شب، بدن آزرده و نحیفش را غسل دادند. قطرات آب در سفری وسعت آبشار، بر بدنش فرود می آمدند و در تلاقی با زخمها هم نوا سرود « وَ اِذَا اæÀ¨šُ اُزلِفَت » را سر می دادند. و پس از آن چه تشییع غریبانه ای؟! حال هنگام آن رسیده بود که دردانه افلاک را در حاک جای دهند. آیا این شدنی بود؟ آیا یک قطعه خاک توان آن را داشت که مدفن خورشید شود؟

    « عَلِمَت نَفسٌ ما اَحضَرَت » بر سیاهی شب حاکم گشت. آنانکه دنیا را مزرعه آخرت می دانستند، شادان، فراق طلب می کردند . دیگران نیز در بستر غفلت جا گرفته بودند. او همچنان ستارگان در آسمان  به گردش در آمد و در مکانی مخفی شد. « فَلا اُقسِمُ بِالخُنَّسِ الجَوارِ الکُنَّسِ»

    و فاطمه(س) مخفیانه دفن شد تا افتخارش نصیب تمامی خاک باشد.

    در آنشب همة افلاک و خلائق بر مظلومیت کفو زهرا(س) علی تنها اشک می ریختند و او بر شهیدة غریب خود....

    از آنشب به بعد قدرت مطلقه الهی پس از تدفین تنها یاورش خطاب به نامردمان بیعت شکن مضمونی از این عبارات را ترنم می فرمود که:

    آنشب که ماهم میهمان آسمان شد

    رفت و میان ابرها کم کم نهان شد

    آنشب که زهرا(س) با پدر هم آشیان شد

    عمق جنایتهایتان بر من عیان شد

    « آنشب شدم تنهای تنها صبر کردم»

    آنشب قلم بیش از این دل را یاری نکرد.

    باشد تا وقتی دیگر که دل بشکند و ...



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • شناسنامه (سه شنبه 86/2/25 ساعت 6:14 صبح)

    کی می دونه این شناسنامه یعنی چی و اصلاً کاربردش چیه؟؟؟؟

    شناسنامه یه هویت برای همه انسانها و خارج از هویتی که برای هر انسانی داره یه دفتر زیباست که به معنی و مفهومش کمتر دقت می کنیم

    خیلی زیبا طراحی شده که با کمی تامل و تفکر به این طراخی زیبا می رسیم

    صفحه اول:

    مشخصات: «تمام مشخصات اولیه که نیاز هر کسی هست برای شناخت ما»

    صفحه دوم: ( بخش اول)

    مشخصات همسر: « هیچ کس نمی دونه که اسم و مشخصات چه کسی به عنوان همسر توی این ردیف نوشته می شه»

    تبصره: « هیچ کس هم نمی دونه اسم چند نفر در این محل به عنوان همسر نوشته خواهد شد»

                  (بخش دوم)

    مشخصات فرزند: « هیچ کسی خبر نداره اسم چند فرزند و یا با چه جنسیتی داخل این ردیف ثبت خواهد شد»

    صفحه سوم:

    طلاق: کی می دونه آیا از همسرش جدا میشه یا نه

    و صفحه آخر:

    فوت: هیچ کدوم از ما آدمان می د ونیم چه روزی می خواهیم پا به عرش خدا بگذاریم بجز تعداد معدودی

    اگه یه جمع بندی ساده کنیم از روزی که به این دنیا پا می گذاریم همیشه با این شناسنامه کنترل می شیم اما یه موضوع جالب یا تفاوت توی این شناسنامه هست

    بالاخره یه روزی می فهمیم که چه مشخصاتی داخل این جدول ها نوشته میشه ولی......

    هیچ کس آخرین خونه این جدول رو نخواهد دید



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • حسن حقیقتی ناشناخته (پنج شنبه 86/2/13 ساعت 12:48 صبح)

     

    چند وقتی بود که دنبال این حس عجیبی که از هر طریق از حسن می گرفتم می گشتم، بخشی از این علائم و احساسات رو با کمی صحبت با بیت حسن کاملاً درک کردم، اما یک جمله توی حرفای بیت حسن بود که خیلی ذهنم رو مشغول کرد و معنیش رو متوجه نشدم

    « رفقای حسن تا ما رو می بینن یه جورایی فرار می کنن»

    معنی این جمله همچنان برام نامفهوم بود تا اینکه .....

    وقتی برای اولین بار خانواده حسن رو کنار مزارش دیدم خودم هم چنین حسی رو پیدا کردم، ته دلم خالی شد و پاهام قوت نداشت نزدیک برم.

    نمی دونستم برم جلو یا نه، چند دقیقه ای رو کنار قطعه صبر کردم تا کمی خلوت بشه و من هم کمی فکر کنم ولی هیچ چیز به ذهنم نمی رسید خلاصه بعد کلی دو دلی و گفتم عمو حسن کمک کن.

    این جمله انگار آرومم کرد و بازم همون حس همیشگی، انگار حسن می گفت برو جلو و نترس مادرم می شناستت و فهمیده که اینجایی، وقتی جلو رفتم و خودم رو معرفی کردم با استقبال گرم پدر و مادرش رو به رو شدم مثل بقیه رفقاش و بازم همون حس همیشگی که کنار حسن سراغ آدم میاد.

    هوا کمی تاریک شد و همه رفتن بجز دوستای حسن و دو دوست نزدیکش که بزرگ مجلس ما بودن و از همه نزدیک تر به حسن.

    واقعاً حسن یک حقیقت ناشناخته بود چون پدرش هم می گفت من هم حسن رو نشناختم

    اونجا بود که با تمام حرفایی که از حسن شنیده بودم داشتم به حال خودم تاسف می خوردم که چرا توی همین زمان کوتاه هم نتونستم بیشتر با حسن آشنا بشم و بشناسمش و ارتباط برقرا کنم و اینجا تنها جمله ای که همه رو آروم می کرد:

    «حسن یه پارتی برای آخرت»

    نمی دونم چطور صدات کنم داداش، عمو، رفیق، دوست، آشنا و یا .......

    فقط برامون دعا کن حسن جان

    به قول خودت

    التماس دعا

    یا محمد و علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 9 بازدید
    دیروز: 23 بازدید
    کل بازدیدها: 197020 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1