چطور بگم خدا؟؟ - دربدران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

دربدران

مصاحبه ای با خدا!!!!! (شنبه 85/8/6 ساعت 11:26 صبح)

مصاحبه ای با خدا                

در رویا دیدم که با خدا حرف میزنم

او از من پرسید :آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟

گفتم ....اگر وقت داشته باشید....

لبخندی زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد....چه پرسشی در ذهن تو برای من هست؟

پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده  می کند؟

        پاسخ داد: آدم ها از بچه بودن خسته می شوند.... عجله دارند بزرگ شوند و سپس آرزو دارند دوباره به               دوران کودکی باز گردند..... سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند... و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره صرف می کنند....

چنان با هیجان به آینده فکر می کنند.... که از حال غافل می شوند... به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده....آن ها طوری زندگی می کنند.،انگار هیچ وقت نمی میرند.... و جوری می میرند ....انگار هیچ وقت زنده نبودند....!!!

                                                                

 

ما برای لحظاتی سکوت کردیم...

سپس من پرسیدم مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟

         پاسخ داد:   

یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران رامجبور کنند که دوستشان داشته باشند.. ولی می توانند طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند.

یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند.

 یاد بگیرند دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی.....

یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارید ایجاد کنند.ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید.

 یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی دارد بلکه کسی هست که کمترین نیازوخواسته را دارد.

یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند ولی نمیدانند چگونه احساس خود را بروز دهند.

یاد بگیرند وبدانند دونفر می توانند  به یک چیز نگاه کنند ولی برداشت آن ها متفاوت باشد....

یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیزباشند.

                                         

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم:آیا چیز دیگری هم وجود دارد  که مایل باشی فرزندانت بدانند؟؟

            خداوند لبخندی زد و پاسخ داد: فقط این که بدانند من این جا و با آن ها

هستم..........برای همیشه

__________________________________________________

نویسنده:یه بچه پر رو



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • دل (یکشنبه 85/7/9 ساعت 2:48 عصر)

    سلام

    سلام به بهترین ماه خدا؛ ماه مهمانی خدا.

    خدایی که همه بنده هاش رو توی این ماه بشارت داده به بخشش.

    پس بیایم توی این ماه کمی ظرفیتمون رو بالا ببریم تا بیشتر از الطاف خداوند بهره مند شویم.

    نشسته بود و داشت با خانواده یکی از برنامه های تلویزیون رو نگاه می کرد؛ خودش توی خونه بود اما حواسش نه؛ انگار داشت دنبال چیزی می گشت که توی فضای خونه نبود.

    خانواده یکی دوبار صداش زدند ولی متوجه نشد؛ وقتی به خودش اومد و خانواده جویای فکرش شدند گفت:

    دو سه روز بیشتر به شروع ماه مبارک نمونده؛ داشتم به ماه مبارک قبل فکر می کردم.

    ولی در اصل داشت با خودش یه حساب دو دو تا می کرد تا ببینه توی این یکساله چه چیزایی توی پروندش برای خودش جمع کرده؛ هر چی با حساب کتاب اعمالش بازی کرد چیری پیدا نکرد که بهش بنازه و با اون به دیدار یار بره و بگه:

    خدا جون این پرونده اعمال منه اینم همون کاراییه که خودت گفته بودی حالا هم اومدم تا هم مزد اعمال این یکسالم رو بگیرم و هم اینکه دوباره باهات قرار ببندم و چیزای جدید به من یاد بدی.

    وقتی دید هیچ چیز توی باروبندیلش نداره خیلی حالش گرفته شد؛ بی اختیار بلند شد و لباس ها رو به تن کرد و به راه افتاد.

    استارت ماشین رو زد و حرکت کرد توی راه یکی دو تا از رفقا رو هم سوار کرد و بدون اینکه خودش متوجه مسیر بشه رفت سمت بهشت زهرا(س) سر قبر رفقای شهیدش.

    تازه اینجا بود که حودش رو پیدا کرد خیلی خوشحال بود وضو گرفت و یکی دو رکعت نماز خوند سر مزار رفقای شهید. کمی درد دل و گریه کرد و از خدا خیلی ممنون بود که اختیار دل رو در دست گرفت و به همچین جایی بردتش.

    گذشت تا اینکه ماه رمضون شروع شد

    توی این روزا خیلی به خدا نزدیک شده بود تا اینکه درست شب 21 ماه مبارک توی مراسم شب احیاء و حین احیاء با گفتن     

    لا اله الا الله     

    ......



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • روز عاشقی (یکشنبه 85/7/2 ساعت 6:9 صبح)

    سلامی گرم همراه با بوی خوش عطر یار

    یاری که همیشه و در همه حال ناظر تمامی اعمال انسانهاست

    تنها یاور دائمی ماست و ...

    خیلی دلش گرفته بود

    حال و هوای خاص خودش رو داشت

    دنبال بهانه می گشت. اما هر چی بیشتر می گشت و فکر می کرد کمتر می تونست نتیجه گیری کنه

    نمی تونست افکارش رو جمع و جور کنه

    حتی توی بعضی موارد حساب کتاب کارش از دستش در می رفت

    یکی از همین روزا که توی حال و هوای خودش بود و مشغول تماشای تلویزیون بود یکی از رفقای قدیمی زنگ زد و برای روز بعد دعوتش کرد به دفتر کار یکی از آشناها.

    خیلی دوست داشت که بفهمه موضوع چیه!!

    دلش رازی بود و گواه خبر خوشی رو می داد. خبری که شاید خیلی سالها منتظر شنیدنش بود.

    بالاخره شب به پایان رسید و ساعت مقرر فرا رسید.

    مشتاقانه به دفتر رفت و با دیدن چند تن از رفقای قدیمی بیشتر کنجکاو شد .

    مدیر دفتر به همراه دوستش  وارد شد و بعد از احوال پرسی شروع به بحث کردند و...

    حالا می فهمید اصرار رفیقش برای حضور توی جلسه چی بوده

    حتی از شرکت توی جلسه بسیار خوشحال بود

    وقتی به خونه رسید و مطلب رو با خانواده مطرح کرد همگی یک صدا حرفش رو تایید کردند و بهش تبریک گفتند.

    آخه بعد از سالها حسرت به آرزوش رسیده بود.

    دیدار حرم دوست

    توی این ایام ما رو از دعای خیر خود محروم نکنید

    پیشاپیش فرا رسیدن ماه رمضان را تبریک عرض می نماییم

    التماس دعا



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • سوار غایب (یکشنبه 85/6/19 ساعت 3:52 عصر)

    بی اختیار سوار ماشین شدم نمی دونستم کجا می رم اما.........

    اما انگاریه کسی صدام می کرد، صدایی که خیلی برام آشنا بود ولی هر چی فکر کردم نشناختمش

    نمی دونم چرا ولی به صداش اعتماد کردم و رفتم دنبالش.

    حال و هوای خاصی داشتم که یه دفعه به خودم اومدم و دیدم که جلوی مسجد جمکرانم.

    از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت درب ورودی اما جلوی در پاهام سست شد و نشستم

    خودم می دونستم که لیاقت ورود ندارم اما توی همین افکار بودم که ..........

    قوتی به زانوهام اومد انگار یکی از پشت سر کمکم می کرد از جام بلندشم

     سلام دادم و وارد شدم .

    خیلی شلوغ بود مردم از همه جای ایران اومده بودن هر کسی توی حال خودش بود دنبال حاجت خودش و اونایی که التماس دعا داشتند بود واصلا به دیگران توجه نمی کرد.

     توی همین افکار بودم که خودم رو داخل مسجد پیدا کردم

    هنوزم سر در گم بودم با همون سر در گمی دو رکعت نماز امام زمان (عج) خوندم و کمی آروم شدم

    کم کم داشتم خودم رو پیدا می کردم

    همون جا بود که امیدوار شدم که هر چند گنهکار ولی اگه کوچکترین اعتقادی ته ته قلبت باشه همیشه یکی هست که تو رو از یادش نبره

    این اولین تجربم بود و هیچ وقت یادم نمیره برای همینم صبحا که از خواب بیدار میشم ناخداگاه میگم:

     

     

            السلام علیک یا ابا صالح المهدی(عج)

     

     

    اونوقته که احساس می کنم ..............

    به یاد یکی از رفقام که دیگه پیشم نیست و همیشه منتظره یه دعای خیره

    التماس دعا



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • 1 (جمعه 85/3/19 ساعت 9:43 عصر)

    السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س)

     

    عَلیهُمَ صَلِ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعِلها وَ بَنیها وَ سِرِالمُصتَودِ فیها بِعَدَدِ ما اَهاتَ بِهی عِلمُک



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • خدا (سه شنبه 85/1/15 ساعت 2:8 عصر)

    سلام

    امروز حالم گرفته

    دلیلش خصوصیه برا همین نپرسین چرا؟؟؟؟؟؟

    وقتای تنهایی آدما دنبال یه کسی می گردن

    منم دنبال اونی می گردم که باهاش دلم آروم بگیره یعنی.....

    چند کلامی با او...   

    خدایا ! تو در آن بالا بر قله ی بلند الهیت تنها چه می کنی؟

    ابدیت را بی نیازمندی بی چشم براهی  بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟

    ای که همه هستی از توست تو خود برای که هستی؟

    چگونه هستی و منی پرستی؟

    چگونه نمی دانی که پرستش در قلب کوچک من پرستنده ی خاکی و محتاج

    تو از همه آفرینش تو خوب تر است بزرگ تر است عزیز تر است ؟

    چگونه نمی دانی که عبودیت از معبود بودن بهتر است؟

    چرا کسی را برای آنکه به او عشق ورزی دوستش بداری غرورت را بر قامت

    بلندش به نیاز بشکنی نمی آفرینی؟

    مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم براه

    آمدنش هستیم قربانی کنیم؟

    خدایا تو از چشمک براه بودن کسی نیز محرومی.

     

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • در به دری (چهارشنبه 85/1/9 ساعت 1:58 عصر)

    سلام

    بازم دلتنگم

    دنبال یه چیزی می گردم که خودمم نمی دونم چیه

    یه حال و هوای خاصی دارم

    امروزم گذشت

    این ماه صفرم دیگه تموم شده است

    باید دل به محرم و صفر بعدی ببندیم که اونم وعده سر خرمنه

    تا سال دیگه کی مرده و کی زنده

    بازم سر گردونم

    کجا برمو به کی بگم اصلا از چی بگم

    نمی دونم

    توی این کوچه ها در به درم

    دنبال یه راه فرار می گردم

    فقط می تونم بگم؛ خوشا به حال اونایی که توی این ئمحرم و صفر پروندشون به دست امام زمان امضاء شد

    حالا یا بردنشون یا اینکه مزدشونو دادن

    یا علی



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • پس تو کجائی؟ (یکشنبه 85/1/6 ساعت 12:28 عصر)

    سلام

    به امید خدا مثل اینکه داریم از دربه دری در می آییم

    به نام آنکه تنها آگاه عالم است.

    خدایا!پر از هیچم و هر چه می گردم؛ نمی یابم و هر چه می جویم؛ نمی جویم

    هر چه می خوانم؛ نمی فهمم . هر چه می پرسم؛ نمی دانند و....

    خدایا!این دنیا برای چیست؟

    چه سودی دارد؟

     تو که آگاه همه چیز بودی و هستی، خلقت ما برای چه بود؟

    اول و آخر دنیا کجاست و برای چیست؟

    ای بزرگ عالم ای قادر متعال چرا نباید ببینیمت؟

    به استناد چه چیز حرفهایی که می شنویم را باید باور کنیم؟

    هر چه می خوانم؛ می اندیشم؛ می جویم دلیلش را نمی یابم.

    چرا یکی بعد از ۱۲۰ سال و یکی در شکم مادرش به تو می پیوندد؟

    این شهر فرنگ برای چیست؟

    چرا یک مادر را داغ فرزند می دهی و فرزندی دیگر را داغ مادر؟

    چرا خودت را از ما پنهان می کنی ؟

    چرا نباید ببینیمت؟

    فلسفه از خاک بر خاک برای چیست؟

     از این کار چه هدفی داری؟

    حقیقت سیر بودن کودکی و گرسنگی طفلی در کنار خیابان چیست؟

    این سوالات را کی پاسخ می گوئی؟

    این همه امام و پیغمبر و راوی و ادیان و مذاهب و حکومتهای گوناگون برای چیست؟

    نفس تو در ما چه می کند؟

    روح را بحر چه در زندان جسم محبوس کرده ای؟

    جواب این سوالات را کی و کجا می فهمیم؟

    چرا هر چه بیشتر به عظمت و قدرتت؛ کمال و جلال و جبروتت؛

    یکتایی و رحمن و رحیم بودنت بیشتر فکر می کنیم از تو دورتر می شویم؟

    خدایا!نکند دیر شود؟

     صدای ما را بشنو؟

     چرا پاسخ نمی گوئی؟

    خدایا!قفسی را که برای روح ما درست کرده ای بسیار تنگ و تاریک است.

    دیگر تحملم تمام شده؛ می خواهم میله های این زندان را بشکنم.

    می خواهم بدانم به کدامین گناه زندانیم کرده ای؟

    چرا نمی گوئی؟

    چرا هیچ ۲ نفری را یکسان نیافریدی؟

    در دل کوه صدایت زدم؛ جز صدای خود که بخشی از عظمت توست چیزی نشنیدم.

    در دل کویر صدایت زدم؛ صدای خودم را هم نشنیدم.(هیچ نشنیدم).

    در دل جنگل صدایت زدم؛ جز صدای چهچه بلبل نغمه خوانی چیزی نشنیدم.

    پس تو کجایی؟؟؟

    یا علی

    دربه در



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • حرف نو (جمعه 85/1/4 ساعت 10:52 صبح)

    سلام

    امیدوارم تا اینجا بهتون خوش گذشته باشه

    یه وقتا آدم یه حالی داره

    آلان منم اون حالو دارم می خوام یه چیزایی بنویسم

    سخنی با جمکران

    بسم رب المهدی

     

    کاری کنیم کارستان برای آمدنت

    شاید هلاک شد شیطان برای آمدنت

    در بین این همه چشمان منتظر

    باریده بازباران برای آمدنت

     

    با سلام خدمت شما همراهان همیشگی وبلاگ.

    از بابت تاخیری که دراپدیت شدن وبلاگ پیش اومده عذرخواهی میکنم  و شرمنده همگی شما هستم.شاید تاخیرازاین بیشترهم بشه . و اما...

    سخنی با جمکران !

    حریم حرمتت رو نمیشکنم تا راست راست با من اشتی کنی ومیدونم که سرشت کسی رو درسینه می پروری که صدبار ,نه شایدم هزاران بارآزردمش ولی او با من قهرنکرد و حالا با دیدن تو دلم کمی ازسوزفراقش آروم میگیره!!

    دام گنبد سبزت از دورپاهای چشمانم رو اسیردستان خودش کرده و شکوهت آسمان رو به پابوس خود دراورده و زمین از بیم هیبتت می لرزه .وهرچه بیشترنزدیک میشم جوجه کبوتردلم بیشتردرسینه ام  تقلا میکنه. زانوانم سست شده وحس عجیبی در قلب تنگم اطراق کرده !

    میترسم شبهای بی تو بودن بگذره ودرخواب  هم آن خال سیاه برگوشه ی لبهای غنچه آن مرد را به خاطر نیاورم.مگر نمیبینی که با پاهای برهنه بسوی تو آمدم و مستی جام تو خارهای دشت تورا به پاهام گلستان کرده و دلم تنگه که فرزند یاس بی اعتنا ازکنارم رد شه ومنونشناسه!

    خوب جمکران !

    زیاد هم به خودت ننازکه زیبایی گنبدت ازسبزی شال کس دیگه ایه و مناره هایت به رعنایی قامت شخص دیگه ای رشک می برند.

    ودراخراینکه چشمان منتظر یک چیزی میخواد و تو خوب میدانی که اون چیه؟؟؟؟؟؟

    آری ...............................

    اللهم عجل لولیک الفرج

     

    نشانه های ظهورازدیدگاه امام صادق(ع):

    1- و دیدی که:مرد به مسجد (محل نماز) میرود وقتی بر میگردد لباس در بدن ندارد(لباسش را دزدیده اند).

    2- و دیدی که:پسر به پدرش نسبت دروغ دهد ,و پدرو مادرش رانفرین کند و از مرگشان

    شاد گردد.

    3- و دیدی که: عقوق پدر و مادر رواج دارد و فرزندان هیچ احترامی برای آنها قائل نیستند,بلکه نزد فرزند از همه بدترند.

    4- و دیدی که :مردم و جمعیتها جزاز سرمایه داران پیروی نکنند.

    بحارالانوار(ج۵۲وص۲۵۶ به بعد)

    التماس دعا

    العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان

    حق یارتان

     

     



  • کلمات کلیدی : در به دران
  • نویسنده: دربه در

  • نظرات دیگران ( )

  • <      1   2      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مبعث
    این روزها
    آغاز راه
    ...
    غریبه - آشنا
    آخر سال
    مُحرم یا مَحرم
    انقلاب درونی
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 7 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 196984 بازدید
  •   درباره من
  • رک لینک
    » <"div class="mdiv> marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this.start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1
    <"div class="kdiv> « : متحرک لوگوی marquee> "direction="up "(width="150" height="180" onmouseover="this.stop "(onmouseout="this. start "scrolldelay="1 <"scrollamount="1